صدایی که برای پول پرستان در گلوخفه شد
ارسال شده توسط Rouzbahani در ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۱۲:۵۴✍موسوی*
کودکیمان را به یاد میآوریم آن لحظاتی که برای شاد شدن پشت سر یک جوجهی رنگی در کوچه و یا حیاط خانههامان میدویدیم، چه حال و هوایی داشت، گویا تمام خواستههایمان را یکجا دریافت کرده بودیم، کسی جرات نزدیک شدن به جوجهها را نداشت، با جان و دل از آنها مراقبت میکردیم، اگر یکی از آنها میمُرد یا طعمهی گربه میشد تا ساعتها غمگین و نارحت بودیم.