دعا كن دندانت درد نگيرد!
دعا كن دندانت درد نگيرد!
![](https://zerk.ir/sites/default/files/styles/medium/public/note-images/%D8%AF%D8%B9%D8%A7.jpg?itok=sLNd8Qo8)
بايد هر لحظه به داشتههايت فكر كني و قدرش را بيشتر بداني، اين يعني عاشقانه، شاد و با نشاط زندگي كني و به زبان سادهتر دعا كني دندانت درد نگيرد.
پيرمرد لبخندي بر چهره داشت و ذكر ميگفت. هميشه بر اين باوريم كه وجود دندانهایي سالم و سفيد و يك دست، زيبايي خاصي به چهره آدمها ميدهد اما چهره اين مرد پير روزگار با يكي دو دندان كه برايش باقي مانده خيلي با نمكتر بود.
اتوبوس خيابانهاي شهر را يكي پس از ديگري پشت سر ميگذاشت و من، لابه لاي مسافران اين خودروي حمل و نقل عمومي، روي صندلي نشسته و سرم را به شيشه تكيه داده بودم كه ناگهان دست پيرمرد را روي شانه ام احساس كردم.
از لاك خود بيرون آمدم و به صورتش نگاه كردم. لبخندی زد و گفت: چطوري پيرمرد؟ چند تا از كشتيهايت غرق شده كه اين قدر بيحال و حوصلهاي؟.
عمرش دو برابر سن من بود و مرا پيرمرد خطاب ميكرد با لبخندی ناخودآگاه، گفتم: يك لحظه به فكر فرو رفته بودم كه امروز بايد كلي كار و بار را انجام دهم و غروب، همين راه را به خانه برگردم.
پيرمرد در جوابم، گفت: پسر جان، زندگي مثل غذاخوردن است. دو حالت دارد يا غذايي پيش روي توست، دوستش نداري و با بیميلي آن را قورت ميدهي و يا اين كه غذايي را ميخوري دوست داري و با ميل و رغبت آن را میخوری.
حالا اين دو حالت را در ذهنت داشته باش و ناگهان تصور كن دچار دندان درد شدهاي يا تكه سنگي كوچك زير دندانت رفته است.
اگر از درد دندان به خود بپيچي و نتواني چيزي بخوري آن وقت حسرت يك لقمه غذا، چه آن را دوست داشته باشي و چه دوست نداشته باشي را ميخوري و دلت براي غذا خوردن، لك ميزند.
تازه پولي كه ميتوانستي خرج شادي و تفريح و خوش بودن خودت كني را بايد براي درمان درد دندان بدهي.
پيرمرد نفس عميقي كشيد و افزود: بايد هرلحظه به داشتههايت فكر كني و قدرش را بيشتر بداني، اين يعني عاشقانه، شاد و با نشاط زندگي كني و به زبان سادهتر دعا كني دندانت درد نگيرد.
اتوبوس بي آرتي به ايستگاه چهار راه شهيد «قره ني» رسيد. بلند شدم و از پيرمرد به خاطر اين نصيحت زيبايش تشكر كردم. آرام سرش را جلو آورد و در گوشم،گفت: الهي افتاده نشوي و هميشه سربلند، پيروز، شاد و عاقبت بخيري باشي.
خداحافظي كردم و از اتوبوس پياده شدم. از صحبت هاي پيرمرد شيرين سخن، انرژي گرفته بودم با خوشحالي سركارم حاضر شدم و روزي از نو را شروع كردم.
نويسنده: غلامرضا تدينيراد
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو