مردِ آغازها، تن به پایان داد!
مردِ آغازها، تن به پایان داد!
کرمرضا تاجمهر*
به شوخی گفت: «آقا من میترسم مصاحبه کنم!»
گفتیم: «چرا؟!»
گفت: «آخه دیدم هر کی مصاحبه میکنه دو-سه ماه بعد میمیره!»
...
این عکس آخرین عکسی است که از زندهیاد مهندس عزتاله فیلی گرفته شده و به یادگار مانده است؛ سه روز قبل از سفر ابدیاش به دیگر سو... .
روز پیش از آن، در معیت رییس کانون کارشناسان و همکاران و دوستان بودیم و در مورد بزرگان و نامآوران شهرمان حرف میزدیم و نام زندهیاد علیمحمد ساکی شهردار فقید خرمآباد به میان آمد. همان موقع در مورد آدمهایی حرف زدیم که آن دوران طلایی را به خاطر دارند و حرفها میتوانند داشته باشند و یکی از آنها بدون شک مهندس عزتاله فیلی بود که هم تجربهی شهرداری خرمآبادِ پس از ساکی را داشت و هم در عرصهی مهندسی لرستان از جمله اولینها بود که برای تحصیل به خارج از کشور رفته و به ایران برگشته بود.
در همان جلسه قرار شد به بهانهی پرسیدن از زندهیاد ساکی در اولین فرصت با فیلی به گفتگو بنشینیم. محمد سپهوند مدیر اجرایی کانون گفت او در حال حاضر خرمآباد تشریف دارد و از قضا عصر روز بعد، ترتیب دیدار و گفتگو با ایشان را داد و ساعت ۵ عصر روز دوشنبه نهم تیرماه ۱۳۹۹ به همراه بهرام سلاحورزی، پیشکسوت فروتن روزنامهنگاری استان در محل کانون کارشناسان رسمی دادگستری به انتظار وی نشستیم و زیاد طولی نکشید که آمد و مثل همیشه سرحال و با روی باز با همه حال و احوال کرد. دستکش آبیرنگی پوشیده بود و ماسک به چهره داشت و از حال و روز کرونایی جامعه حرف زد. گفت: «زنم میوهها را جوری با آب جوش شستشو میدهد که دیگر چیزیشان باقی نمیماند!»
برای گفتگو به طبقه دوم رفتیم. از قبل رِکوردِر آماده کرده بودیم اما بازیش گرفته بود و روشن نمیشد. در تقلای راهاندازیش بودم که مهندس فیلی با خنده گفت: «خدا را شکر انگار قرار نیست ضبطِ تاجمهر چیزی از ما ثبت کند».
هر طور که بود رِکوردِر دیگری آماده کردم و همان وقت به ذهنم رسید که چرا از این گفتگو فیلم نگیرم؟! خلاء آرشیوی جاهایی که کار کردهام همیشه آزارم میدهد. هیچ کس به فکرش نبوده که برای ثبت در تاریخ مثلا اولین عکسها و استنادات راهاندازی یک سازمان یا نهاد و تشکل را تهیه و ثبت و ضبط کند. همان روزهای اولی که به کانون آمدم متوجه شدم که از این مرد به عنوان بنیانگذار کانون کارشناسان رسمی دادگستری و سازمان نظام مهندسی لرستان عکس باکیفیتی در دست نیست. از طرف دیگر اواخر سال گذشته به پیشنهاد آقای والیزاده قرار بود کانون با همکاری اتاق بازرگانی و سازمان نظام مهندسی استان به مناسبت روز مهندس برای او مراسم بزرگداشتی برگزار کند که متاسفانه شیوع کرونا باعث شد این برنامه به سال آینده (سال جاری) موکول شود و حالا این فیلم میتوانست برای آن برنامه هم کارایی داشته باشد و در واقع با یک تیر چند نشان میزدیم.
به هر حال پلهها را دو تا یکی پایین رفتم و دوربین و سه پایه را هم مهیا کردم. همان وقت که دوربین را روشن کرده و در حال تنظیماش بودم به شوخی گفت: «آقا من میترسم مصاحبه کنم!»
بهرام سلاحورزی گفت: «چرا آقا؟!»
با خنده جواب داد: «آخه دیدم هر کی مصاحبه میکنه دو-سه ماه بعد میمیره!»
هر سه خندیدیم و بهرام سلاحورزی با مهربانی همیشگیاش گفت: «انشالله سالهای سال سایهتون بالاسر ما خواهد بود».
گفت: «یادم هست حاج [...] سرحال بود، ۲۰ روز بعد از اینکه [...] باهاش مصاحبه کرد، فوت شد».
خلاصه بعد از اینکه با این شوخیها حسابی فضا را خودمانی کرد، گفتگو آغاز شد؛ از همان اولِ اول و اینکه پدر و مادرش چه کسانی بودهاند و چه روزگاری داشتهاند، تا خاطرات نوجوانی و جوانی، درس خواندنش و بعدها کار در چاپخانه و دستگیری به خاطر چاپ یک اعلامیه. بعد هم آزادی و مسافرت به آمریکا برای ادامه تحصیل و... خلاصه آرام و با متانت و حوصله هر چه تمام یک بار تمام گذشتهاش را از اول تا آن روز و آن ساعت مرور کرد و هر بار این تکیهکلام معروفش را خطاب به ما میگفت: «توجه کردی؟» یا: «متوجهی؟».
یک جایی ازم خواست دوربین را خاموش کنم و بنده هم علیرغم اینکه دوست نداشتم، احترام گذاشتم و همین کار را کردم. سیگاری روشن کرد و گفت: «این دیدار و این حرفها را بگذارید به حساب مقدمهای دوستانه تا گفتگوی جدیمان را در فرصت بعدی انجام بدهیم.»
بهرام سلاحورزی هم سیگاری روش کرد و گفت: «اتفاقا سوالات من باقی مانده و حتما باید وقت دیگری بگذارید برایشان.»
زمان مشخصی تعیین نشد و گپمان خودمانیتر گُل انداخت. از برنامههایش گفت؛ از اینکه قرار بود چند ساعت بعد راهی تهران شود و دوباره چند روز بعد برای پیگیری تجمیع سنوات بیمه تامین اجتماعیاش به خرمآباد برگردد. میگفت: «تمام سالهایی که در نظام مهندسی و کانون کارشناسان بودهام هیچ گونه حقوق و دستمزدی برنداشتهام و چون بازنشسته نشدهام ناچارم باز هم برای گذران زندگی، کار کارشناسی انجام بدهم. در حالی که دیگر نه توانش را دارم، نه البته کار هست.»
همان موقع عکسهایی که برای کارشناسی از یک ساختمان گرفته و روی کاغذ چاپ کرده بود را نشانمان داد و گفت: «باید به کارشناسانمان تاکید کنیم که وقتی برای کارشناسی منزل مسکونی میروند و عکس میگیرند حواسشان باشد از اتاق خواب و حریم خصوصی کسانی که آنجا زندگی میکنند عکس نگیرند.»
با حساب و کتابی که خودش میکرد امیدوار بود سنوات بیمهاش به بازنشستگیاش قد بدهد. میگفت: «این اتفاق بیفتد، خانهام را در تهران میفروشم برمیگردم اینجا، دو-سه هکتار زمین در حاشیه خرمآباد یا بروجرد تهیه میکنم و باقیمانده عمر هر چی که هست -۱۰ روز یا ۱۰۰ روز- سرگرم کشاورزی و... میشوم.»
روحش در آرامش
*روابط عمومی کانون کارشناسان رسمی دادگستری لرستان
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو