ماجرای مسجد آدم کش و آقا ماشالله!
اطلاعات عمومی؛
ماجرای مسجد آدم کش و آقا ماشالله!
به گزارش پایگاه خبری زرک؛ در نقلی آمده است در نزدیکى ابن بابویه در شهر «ری» مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد «آدم کش» !
هرکس چه غریب و چه اهل همان شهر شب را در مسجد سپری میکرد فردا جنازه او را از آن مسجد بیرون میآوردند!
غریبه ها که از آنجا مطلع نبودند میرفتند و شب را آنجا می خوابیدند و صبح مردم جنازه آن را بیرون میآوردند. بالاخره صبر مردم لبریز شد و تصمیم به خراب کردن مسجد گرفتند ولی عدهای نگذاشتند و گفتند خانه خدا را نباید خراب کرد بلکه بهتر این است شبها در مسجد را قفل کنیم و تابلویی نصب کنیم و توضیح دهیم تا کسی وارد آن نشود!
روزی دو مسافر غریبه گذرشان به شهر خورد و تابلوی مسجد را نیز دیدند ! یکی از آنها که بسیار شجاع بود تصمیم گرفت که شب را در آنجا بماند و بفهمد که ماجرای این مسجد چیست!!
شب هنگام شد و هرچه دوستش التماس کرد که وارد مسجد نشو مرد به او اعتنایی نکرد و فقط گفت: «اگر کشته شدم خبر را به خانوادهام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کردهام». پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و وحشت زایى بلند شد، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز همان صدا بلند شد و هر لحظه صدا مهیبتر و هولناکتر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد، دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند میشود و آن طلسم به واسطه پر جراتی آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادی بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد «ماشاالله» معروف گردید.
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهررى
هر که در وى بى خبر چون کور رفت
مسجدم چون اختران در گور رفت
انتهای پیام/
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو