پهلو شکسته

روایتی از وداع جانسوز با شهیدی از جنس نور

پهلو شکسته

پهلو شکسته ؛ شهید ابوذر مرادی فرد

نویسنده: نسرین دالوند | پایگاه خبری زرک
به گلزار شهدا رسیدیم؛ درست موقع نماز. جمعیت زیادی منظم و آرام در صف‌های نماز ایستاده بودند و فقط صدای امام جماعت به گوش می‌رسید. من و خواهرم هم سریع خودمان را در صف زنان جا دادیم و به نماز ایستادیم.

نماز که تمام شد، مداح شروع به نوحه‌خوانی کرد. چشمم به زن سیاه‌پوشی افتاد که دو نفر دست‌هایش را گرفته بودند. با صدایی آرام و بی‌حال، رو به عکس "شهید ابوذر مرادی‌فرد" گفت: "روله‌ مهربانم!" (فرزند مهربانم!). همین که ناله‌اش را شنیدم، دلم شکست و اشکم سرازیر شد.

مداح می‌گفت: "خجالت نکشید، دستاتونو بیارید بالا و بلند بگید یا حسین!" از ته دل "یا حسین" گفتیم و بعد هم "مرگ بر اسرائیل" و "مرگ بر منافق". شهید را بلند کردند و جمعیت یا حسین‌گویان او را به سمت مزارش بردند. تلقینش که خوانده شد و مداح با شور حسینی، نوحه لری و امام حسینی می‌خواند، کسی از پشت بلندگو گفت: "همسرش رو برای وداع با ابوذر صدا بزنید."

دیدم زنی به سمت مزار رفت. جمعیت آنقدر زیاد بود که نمی‌شد همه را راحت دید. زن ناراحت و لرزان اولی را دوباره دیدم. آنقدر بی‌تابی کرد که از حال رفت. به خواهرم گفتم برایش آب بیاورد. تا او برگردد، از زن بغل‌دستی‌اش پرسیدم مادر شهید است؟ گفت: "نه، خاله شهیده!"

او را بلند کردند. خواهرم رسید و کمی آب به او داد، اما توان قورت دادن هم نداشت. می‌لرزید و می‌گفت: "موهامو بپوشونید! نذارید کسی موهامو ببینه! نذارید کسی دستامو ببینه! ابوذر بدش میاد!"

دقایقی بعد، زنی گفت: "یاحسین، کنار بزنید!" دختربچه‌ای بغلش بود و از کنارم رد شد. صورتش را کامل دیدم. دختر شهید بود. با آن جثه کوچکش حدود پنج ساله به نظر می‌رسید و چقدر چادر بهش می‌آمد. همسر شهید هم بی‌حال و تلوتلوخوران با کمک دو نفر، زیر سایه درختی نزدیک مزار همسرش برده شد.

مداح روضه لری‌اش را شروع کرد. می‌گفت: "دخترو بواَ دار بالانشینن..." (دخترانی که پدر دارن بالا‌نشین هستن). این را که شنیدم، خجالت کشیدم! بغضم ترکید، اشکم ریخت! شرمنده از دختر شهید، لحظه‌ای نشستم تا به او نه، به خودم ثابت کنم بالانشین بهشت اوست و ما به گرد پایش نمی‌رسیم!

بعد بلند شدم و سرم را با صدای زنی چرخاندم که می‌گفت: "برادر! من برای خودم گریه می‌کنم! تو که جات خوبه!" به هر کجا که رو می‌کردم، زن و مرد و دوستان شهید از دل و جان اشک می‌ریختند و دم از عشق حسینی و اهل‌بیتی می‌زدند! تا آنجا که مداح گفت: "کربلایی ابوذر، تو با بی‌بی فاطمه چه عهدی بستی که پهلویت شکسته بود!"

پایان پیام/

مقاله

یادداشت

گزارش

گفتگو


 

پربیننده‌ترین خبرها

شهروند خبرنگار