ضرورت بازنگری در ساختار قصه، قصهنویسی و قصهگویی
ضرورت بازنگری در ساختار قصه، قصهنویسی و قصهگویی
کرمرضا تاجمهر/ پایگاه خبری زرک
با وجود همهی تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی و تربیتی، «قصه» هنوز ابزار مناسب، مطمئن و مهمی برای انتقال مفاهیم به کودکان و نوجوانان است و نمیتوان جایگاه ارزشمند این قالب را در تربیت آنها نادیده گرفت؛ آموختههای روانشناسی هم با تاکید بر اهمیت این جایگاه، به صراحت به نقش قصه به عنوان قالبدهندهی ساختار ذهنی کودکان اشاره و تاکید میکند که آنها خودشان را در قصهها پیدا میکنند و بر اساس کاراکتری که مورد پسندشان واقع میشود، شخصیتشان شکل میگیرد. بنابراین در نهایت «برنده یا بازنده» بودن، «شاد یا ناشاد» بودن و «تاثیرگذار یا تاثیرپذیر» بودنِ شخصیتِ آنها در بزرگسالی بر پایهی قصههای اولیهای شکل میگیرد که در کودکی، الگوی ذهنی آنها قرار گرفته است، که در اصطلاح به آن «داستان الگو» یا «پیشنویس زندگی» میگویند. بر همین اساس «اریک بِرن» مُبدع مکتب روانشناسی تحلیل رفتار مقابل (Transactional Analysis) بررسی داستان پیشنویس زندگی شخصیتهای شناختهشده و مرجع را مهم ارزیابی کرده و سراغ آن رفته است. جالب است بدانیم که تغییر، جایگزینی یا حذف داستان پیشنویس در بزرگسالی به هیچ عنوان کار سادهای نیست.
همهی ما، قصههایی که در کودکی شنیدهایم را به خوبی به یاد داریم و به یاد خواهیم داشت؛ این در حالی است که ممکن است اتفاقات تلخ و شیرین دیگری که مربوط به همین دوران بوده را به یاد نداشته باشیم. در بحث درمان و برطرف نمودن مشکلات کودکان هم، هر روز بر اهمیت و کارکرد مؤثر «قصهدرمانی» افزوده میشود. کافی است برای تشویق و تثبیت رفتار مثبت و درستِ کودک، یا اصلاح و حذف رفتارهای منفی و نادرست، آگاهانه بر اساس شرایط او، قصهای بسازیم و خودِ او (در مورد اول) یا یک شخصیت دیگر (در مورد دوم) را در موقعیت مشابه نشان بدهیم و به نتیجهی دلخواه برسیم.
تفاوت نسلها و قصههای تکراری
ذاتِ دوستدارِ قصهی کودکان و تاثیرات عمیق این علاقه، ما را وامیدارد تا در انتخاب قصهها (به خصوص قصههای اولیه) وسواس و دقتنظر ویژهای داشته باشیم و برای آن وقت بگذاریم. در همین خصوص آنچه بیش از هر چیز دیگری حائز اهمیت است، وجود منابع غنی و متنوعی از قصههای مناسب است که پشتوانهی آموزش و تربیت کودکان محسوب میشود. در همین زمینه، در ایران خودمان با تنوع بسیار گستردهای از افسانهها، قصهها و حکایتهای کلاسیک مواجه هستیم که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفتهاند؛ اما آنچه باعث نگرانی است، نسل به نسل فاصله گرفتن کودکان از این پشتوانه به دلیل تغییر سبک و سیاق زندگی و چارچوبهای آموزشی است. تکراری شدن این قصهها و عدم انطباقشان با خُلقیات کودکان امروز، مشکلی است که به هیچ عنوان نباید از کنار آن به سادگی گذشت. دستکم در حوزهی واژههای به کار رفته در قصههای کلاسیک و کهن، با تغییرات زیادی مواجه بودهایم که در صورت برطرف نکردن این مشکل، نباید انتظار داشته باشیم کودکان با آنها ارتباط برقرار کنند.
برای موفقیت در این حوزه، ضروری است حتما دنیای کودکان امروز، دغدغهها و علاقمندیها و همچنین روحیات آنها را بشناسیم و بر اساس آن سراغ قصهها برویم. در همین راستا، طبیعی است آنچه که به نام ادبیات کلاسیک میشناسیم، کافی و مناسب نباشد. شاید بازآفرینی این قصهها، بخشی از خلاء موجود را پُر نماید اما بدون شک کافی نیست و کودک امروزی دوست دارد خودش، علایقش، دغدغههایش و حال و هوای امروزش را در قصههایی که میشنود ببیند و حس کند.
اگرچه دنیای ذهنی کودکان، بیشتر دنیای دیو و پری و موجودات عجیب و غریب و جادویی است و ادبیات کلاسیک ما نیز از این نظر غنای خوبی دارد، اما ما نتوانستهایم در مسیر امروزی کردن این محتوا موفق باشیم.
قصه و رقبای امروزیاش!
در واقع در عین حال که تغییر سبک زندگی باعث ایجاد تغییراتی در سلیقه و علاقهی محتوایی کودکان شده، امروز دیگر قصه، تنها امکان و انتخاب کودک برای سرگرمی نیست و با طیف گستردهای از سرگرمیها و اسباببازیها مواجه هستیم و برای احیاء نقش قصه، ناگزیریم پس از تقویت ساختاری و محتوایی، ابزار قصهگویی را هم بهروزرسانی کنیم.
متاسفانه بسیاری از والدین ترجیح میدهند کودکانشان را با انواع اسباببازیها (که عمدتا غیر ایرانی هستند) سرگرم کنند تا خود با خیال آسودهتری در پی برطرف نمودن سایر دغدغههای زندگی پُر مشغلهی امروزی باشند. در همین راستا با کودکانی مواجه هستیم که بسیاری از آنها به تلویزیون و تبلت اعتیاد پیدا کردهاند و به هیچ عنوان از آسیبهای این اعتیاد، مصون نیستند. آنچه باعث نگرانی بیشتر میشود، دسترسی کودکان از همین طریق به منابع بعضا غیر استاندارد و غیر همسان با فرهنگِ زمینهشان است که متاسفانه بسیاری از والدین از تاثیرات آن آگاهی ندارند؛ یا فشارهای زندگی به آنها مجال رصد، بررسی و آسیبشناسی این مساله را نمیدهد. بنابراین بیراه نیست اگر بگوییم بسیاری از والدین به هر دلیل (عدم آگاهی یا نداشتن فرصت و حوصلهی کافی به دلیل سخت شدن شرایط زندگی) کودکان خویش را در حساسترین و تاثیرپذیرترین مقطع زندگیشان رها کردهاند، یا کنترل خاصی بر آنها ندارند.
ساختار آموزشی غیر مؤثر
از طرف دیگر متاسفانه در حوزهی ساختارهای آموزشی و محتوای کتابهای درسی نیز پیوسته با طیفی از تغییرات نسنجیده و کارشناسینشده مواجه هستیم که نگرانیها را مضاعف میکند و با گذشت ۴۰ سال از پیروزی انقلاب، تغییرات همچنان به صورت سلیقهای و ناپایدار، ادامه داشته و هنوز به یک قالب مشخص و واحد منجر نشده است. تاکید بیش از اندازهی مؤلفان کتابهای دبستانی بر ارائهی محتواهای خاص، بدون در نظر گرفتن سایر مؤلفههای اثرگذاری، باعث گردیده با قصههایی مواجه باشیم که از عناصر اصلی و سازندهی قصه از جمله شخصیتپردازی، تعلیق، جذابیت، انتقال مناسب محتوا و در نهایت اثرگذاری غیرمستقیم بهرهمند نباشند و بعضا صراحت مفهوم در آنها به حدی است که به هیچ عنوان در شأن قالب قصه نیست. این در حالی است که اگر قصه فاقد جذابیت باشد، انتقال مفهوم به صورت ماندگار اتفاق نخواهد افتاد و فقط در مقطعی محدود باعث ایجاد تناقض برای کودک میشود. در کارگاههای آموزشی، «مفهوم» را یک قاشق شکر فرض میکنیم که در یک لیوان آب حل میشود. لیوان، داستانِ ما و آبِ درون آن، روایت ماست؛ بنابراین مادامی که مخاطب روایتِ داستان را ننوشیده، نباید متوجه شیرینی و مفهوم حل شده در آن شود. وقتی مفهوم، درونِ روایتِ داستان حل نشده باشد، مانند این است که به جای شِکر، یک قاشق ماسه درون آب ریخته باشیم. طبیعی است که در هر صورت حل نمیشود، بنابراین توی ذوق میزند.
تعارض آموزههای خانواده، ساختار آموزشی و محیط پیرامون
مسالهی مهم دیگری که نباید از آن غافل باشیم، تعارض و تناقضی است که کودکان در مواجهه با محتوای ساختار رسمی آموزش، آموزههای والدین و نیز دنیای تجربهشدهی پیرامون خودشان، دچارش میشوند. امروز بسیاری از کودکان، میانِ آنچه که ساختار آموزش رسمی جامعه (مدرسه) به آنها آموزش میدهد؛ محتواهایی که به وسیلهی کانالهای تلویزیونی و اینترنتی به آنها دسترسی پیدا میکنند و نیز قواعد و چارچوبهایی که در ساختار خانواده با آنها مواجهاند، سرگردان هستند و تناقضات موجود برای آنها مشکلاتی را پدید آورده است. کودکی را در نظر بگیرید که از وقتی به دنیا آمده در ساختار خانه با حیوانات خانگی مثل سگ و گربه مواجه و همبازی بوده و به اصطلاح با آنها زندگی کرده است. حالا که به سن آموزش رسمی رسیده، معلم دینیاش به او میگوید که سگ نجس است و اگر به آن دست بزند، باید غسل به جا بیاورد. این در حالی است که در ساختار خانوادهی کودک، نه تنها هرگز چنین چیزی مطرح نبوده، بلکه سگ در همه جای خانه از جمله تختخواب او نیز حضور دارد و کسی هم از لمس، نوازش و در آغوش کشیدنش حساسیت و واهمهای ندارد. از آنجا که برای دانشآموز، حرف معلم به مثابه وحی مُنزل است، تناقضِ به وجود آمده باعث بدبینی او نسبت به والدینش میشود. به شخصه با دختربچههای زیادی مواجه بودهام که به محض رسیدن به سن بلوغ و برگزاری جشن تکلیف؛ ساختار آموزشی، آنچنان دنیایشان را تغییر داده که با خانواده و نزدیکترین کسانشان به تعارض رسیده و هراس از آتش جهنم به حدی در او رشد میکند که بابت مثلا پوشش خواهر بزرگتر یا مادرش در خانه وحشت میکند و نگرانی در جانش ریشه میدواند. پرسش این است که چرا میان آموزههای خانواده و ساختار رسمی آموزش، تعادل و توازنی نیست؟
ایجاد این چالش حتی اگر هدفمند و برنامهریزی شده هم نباشد، بسترساز تشکیل جبههای با دو قطب میشود که در هر قطب، شخص یا اشخاصی قرار گرفتهاند که جایگاهی رفیع برای کودکان دارند. توجه داشته باشید که کودک هنوز در سنی قرار ندارد که توانایی هضم این تعارض را داشته باشد و مسلما آسیب میبیند. ما به غلط او را در شرایطی قرار دادهایم که میان آنچه معلمش میگوید از یک طرف، و توضیح و توجیهی که از والدینش میشنود از طرف دیگر، یکی را انتخاب کند که بیرحمانه به نظر میرسد و فارغ از اینکه در نهایت به کدام سو سوق پیدا میکند، عواقب خوبی برای او ندارد. این در حالی است که حتی تصمیمگیریها در زمینهی تولید محتواهای ایدئولوژیک نیز باید حسابشده باشد و در فرایند آن، همهی جوانب امر دیده شود. به نحوی که نه تنها امکان شکلگیری چنین تعارضی از اساس وجود نداشته باشد، بلکه با شیوههای مهربانانهتر و ملایمتری در قالب مشارکت معلمین و والدین به انجام برسد. اینکه ساختار آموزشی کشور چه محتواهایی را برای درج در کتابهای درسی انتخاب کند موضوعی است که به هر حال در اختیار این ساختار است و درست یا غلط، حقی است که برای خودش قائل است و بحثی در آن نیست؛ اما اینکه این محتواها چه زمانی، چگونه، با چه کیفیتی و در چه قالبی ارائه میشوند، باید بر اساس نظر کارشناسان واقعی این حیطه در مورد آن تصمیمگیری شود. ضعف در این حوزه، تعارضش با آموزههای خانواده و دسترسی آسان کودکان به محتواهای خارجی باعث بروز مشکلات جدی در این حوزه شده است.
بنابراین مشخصا با تمرکز بر موضوع قصه، میتوان گفت سه ضلع یک مثلث، دست به دست هم داده تا کودکان این سرزمین در سرگردانی خاصی تربیت شده و آموزش ببینند:
- محتوای ضعیف، سطحی و غیرکارشناسانهی کتابهای درسی
- هجومِ محتواهای جذابِ تولیدِ خارج و تسخیر ذهن کودکان ایرانی
- بیتوجهی به نویسندگان داخلی و محتواهای مرغوب ایرانی
محتوای ضعیف، سطحی و غیرکارشناسانهی کتابهای درسی:
از نظر روانشناسی بهتر است تا سن خاصی، فقط محتواهای عام انسانی به کودکان آموزش داده شود، آن هم به صورت غیرمستقیم و در قالب قصهها و اشعار متناسب با سن و سالشان؛ به این دلیل که آنها هنوز از نظر ذهنی در شرایطی نیستند که قدرت هضم هر مفهومی را داشته باشند. از این نظر متاسفانه باید گفت محتوای درسی کتابها در راستای فهم این اصل، تولید نشدهاند. در واقع آنچه برای تصمیمگیران در اولویت قرار دارد، تنها و تنها مفهومی است که به دنبال انتقالش هستند و در دو حوزهی تناسب این مفهوم با سن و سال کودک و نیز روش ارائهی آن، به هیچ عنوان کارشناسانه عمل نمیشود.
مقایسهی محتوای کتب درسی امروز و گذشته، این ضعف را بیشتر آشکار میکند. بسیاری از داستانهایی که در گذشته و برای دههها، محتوای درسی نظام آموزشی ما بودند، از ویژگیهای لازم برخوردار بودند. به عنوان مثال داستان «چوپان دروغگو» به شکل ظریف و هنرمندانهای «دروغگویی» را نکوهش میکند و نسبت به عواقب آن به کودک هشدار میدهد، بدون آنکه برای او حساسیت و تناقضی ایجاد نماید. از طرف دیگر مفهوم ارائهشده (راستگویی)، یک مفهوم جهانشمول است که در همه جای دنیا برای کودکان همهی فرهنگها، ارزش محسوب میشود. یا در داستان «دهقان فداکار»، نویسنده در یک روایت شیرین و البته مهیج و تعلیقدار؛ هوشمندی، انسانیت، و ایثار و از خودگذشتگی را به کودک آموزش میدهد.
در هر دو نمونهای که به آنها اشاره شد، با مفاهیم جهانشمول و متناسب با وضعیت سنی کودکان مواجه هستیم که در قالب دو روایت جذاب و قابل ارتباط، به آنها پرداخته شده است. ویژگی این دو قصه این است که برای همهی کودکان جهان، مفید و قابل ارتباط هستند و عمدهترین ویژگی آنها همین است. همچنین در هر دو قصه، در مورد کاراکترها هیچ توضیح اضافهای در زمینهی انتسابشان به فرهنگ یا جغرافیای خاصی ارائه نشده است و البته ضرورتی هم ندارد. در واقع میتوان گفت از هر حیث، نویسنده به اصول و چارچوبهای داستانی متناسب با وضعیت سنی کودکان، پایبند بوده است و با موفقیت، مفاهیم موردنظرش را به آنها منتقل میکند. او به درستی میداند که مثلا ضرورتی ندارد در این مقطع سنی به کودک گفته شود که در دین تاکید زیادی بر صداقت و راستگویی شده، یا مسافران قطار چه کسانی هستند؟ چه اندیشهای دارند؟ از کجا آمدهاند و به کجا میروند؟
رویکرد نامناسب انتقال مفهوم
تصور کنیم که در داستان «دهقان فداکار»، مسافران قطار، رزمندگانی هستند که به جبهه اعزام میشوند؛ یا زائران فلان بارگاه یا مکان مقدس. برای برخی تولیدکنندگان محتوای کتابهای درسی، ممکن است این پیشنهاد خوشایند باشد و به اصطلاح تصور کنند که میتوانند با یک تیر دو نشان بزنند. آنها نمیدانند که این تغییرِ به ظاهر عالی، باعث بروز مشکلاتی میشود؛ از یک سو به دلیل افزودن این آیتم، تمرکز کودک از روی ماجرای اصلی و محوری برداشته میشود که عدم ارتباط موثر او با داستان را در پی دارد؛ ذهن پرسشگر او بلافاصله به سمت قسمتهای جدید میرود و در موردشان کنجکاوی نشان میدهد و به همین راحتی از ماجرای محوری داستان دور میشود؛ از طرف دیگر، بدون اینکه بخواهیم، به او یاد میدهیم که فداکاری فقط در حق اقشار خاصی از مردم ارزش دارد (یا دستکم ارزش بیشتری دارد)، در حالی که این مفهوم، از جمله مفاهیم ارزشی جهانشمول است.
متاسفانه رویکرد قصهها در محتواهای درسی امروزِ کودکان، راه دیگری در پیش گرفته و کاملا متفاوت با گذشته است. از یک طرف با قصههایی مواجه هستیم که فاقد عناصر اصلی قصه هستند؛ بنابراین جذابیتی برای کودک ندارند و از طرف دیگر، مفاهیم ارائه شده در آنها نه تنها در روایت قصه حل نشده و جهانشمول نیست، بلکه محدود به حوزههای جغرافیایی خاصی است و فراتر از این حوزهها برای کودکانِ سرزمینهای دیگر، قابل ارتباط نیست. گذشته از کیفیت محتوای ارائهشده، چنانچه دستکم از نظر قصه و روایت، به صورت حرفهای نوشته میشدند، میتوانستند برای مخاطب، جذاب و تاثیرگذار باشند.
به یک نمونه از کتاب فارسی دوم دبستان با عنوان «مسجد محلهی ما» اشاره میکنم:
«مردم محلهی ما بسیار خوشحال بودند. کار بنایی مسجد تازه تمام شده بود. مردم میخواستند برای اولین بار، نماز را به جماعت در این مسجد بخوانند. مسجد چراغانی شده بود. حوض مسجد پر از آب بود. مهدی با پدر و مادرش، گلدانهای پُرگلی را که آورده بودند، کنار حوض قرار دادند. چند نفر هم شیرینی و شربت به مردم میدادند. بعد از نماز، امام جماعت از همهی کسانی که در ساختن مسجد، کمک و همکاری کرده بودند تشکر کرد و گفت: «مسجد، خانهی خداست. وقتی برای خواندن نماز به مسجد میآییم، از حال یکدیگر با خبر میشویم و با همفکری، میتوانیم کارهای خوب و بزرگ انجام بدهیم». هنگامی که مهدی با پدر و مادرش از مسجد خارج میشدند، مهدی رو به مادرش کرد و گفت: «من با دقت به حرفهای پیشنماز گوش دادم. سخنان او جالب بود. من همیشه فکر میکردم مردم برای نماز خواندن به مسجد میآیند؛ نمیدانستم که مسجد محلهی ما کلاسهای آموزش قرآن، نقاشی، رایانه و عکاسی دارد. در آنجا کتابخانهی خوبی نیز برای کودکان وجود دارد. مادرجان! من هم دلم میخواهد در یکی از این کلاسها شرکت کنم و از کتابخانهی آنجا استفاده کنم». مادر و پدر، لبخندی به مهدی زدند و با هم به طرف خانه رفتند.
فارغ از این که متن بالا چقدر با آنچه امروز در سطح جامعه میگذرد نزدیکی و همخوانی دارد، فاقد هر گونه جذابیت و تعلیق قصهای است و آنچه در ذوق میزند، محتوای انتخابشدهای است که از قصه بیرون زده است و تا حد یک پوستر کلاسهای اوقات فراغت تنزل میکند؛ چرا؟ به این دلیل ساده که نویسنده یا نویسندگان متن، فقط به اصل محتوا فکر کرده و شکل انتقال آن محتوا برای تهیهکنندگانش اهمیت نداشته است.
اگر میان معلمان، محتوای درسی و والدین، ارتباط، اعتماد و هماهنگی وجود نداشته باشد، هرگز اهداف تربیتی محقق نخواهد شد.
هجومِ محتواهای جذابِ تولیدِ خارج و تسخیر ذهن کودکان ایرانی:
متاسفانه هر چه جلوتر رفتهایم، به دلایل مختلفی که پرداختن به آنها مقال دیگری میطلبد، کودکان ایرانی در انبوه تولیدات غیر ایرانی غرق شدهاند و روز به روز این مساله حادتر میشود. برای درک این موضوع، کافی است فقط چند ساعت رفتار، سلیقهی انتخاب، ایدهآلهای ذهنی و در کل؛ دنیای آنها را زیر نظر بگیریم تا متوجه این غرقشدگی شویم. علاقهی شدید آنها به قهرمانها و شخصیتهای داستانها و انیمیشنهای خارجی، در کنار بیتفاوتی و انفعال مسئولان امر باعث گردیده تصویر قهرمانان خارجی روی در و دیوار اتاق کودکان ایرانی، لباسهایشان و حتی وسایل تحصیلشان درج شود و در این زمینه کاسبی پررونقی برای برخی شکل بگیرد. شوربختانه باید بگویم که این الگوبرداری و تاثیرپذیری در همین سطح باقی نمانده و روح و روان کودکان ما را نیز به اشغال خودش درآورده و پیشزمینهی شکلگیری شخصیت و سبک متفاوت زندگی آنها میشود؛ از نحوهی اندیشه تا علائق اجتماعی و... .
به هر حال نویسندگان خارجی در هیچ حوزهای با محدویت مواجه نیستند و آزادانه و البته به صورت تخصصی داستانپردازی میکنند. جالب است بدانید که آنها در کمال آزادی عمل، و بدون اینکه کنترلی وجود داشته باشد، انگار بر اساس تعهدی ثبت نشده، در راستای بالندگی کودکان و نوجوانان و کمک به رشد کیفیت زندگی آنها قلم میزنند و همین باعث میشود بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. خلق داستانهای جذاب و البته ظرافت در انتقال مفاهیم، باعث جلب اعتماد کودک و درک این مفاهیم شده و رابطهی دو طرفهای را به وجود میآورد که حاصلش بدون شک بروز بسترهای آموزشی مناسب برای رشد کودکان و نوجوانان است. این در حالی است که در دو دههی اخیر، تولیدکنندگان محتوای ساختار آموزش رسمی کشور، با تغییراتی که مدام به صورت سلیقهای در دستور کار دارند، همواره تلاش کردهاند مفاهیم و ارزشهای مورد نظرشان را به صریحترین شکل ممکن بیان نمایند و از نظر نگارنده در این زمینه توفیقی حاصل نشده و با شکست مواجه شده است.
گرایش روزافزون کودکان ایرانی به برگزاری جشنهای غیر ایرانی از جمله «هالووین» و «کریسمس»، از نشانههای این ناکامی و البته زنگ خطری است جدی که متاسفانه صدایش هنوز به گوش مسئولان و تصمیمگیران حوزهی کودکان و نوجوانان نرسیده است. اگر تا چند سال پیش، برخی والدین بعد از تن دادن به خواستهی کودکانشان مبنی بر برگزاری جشن کریسمس، برای تهیهی کاجِ کوچکِ چراغانیشده با دشواری مواجه بودند، امروز در بسیاری از فروشگاههای شهرهای بزرگ کشور، لوازم برگزاری این قبیل جشنها به راحتی در دسترس قرار گرفته و نشان از افزایش تمایل کودکان از یک سو و عادی شدن برگزاری این جشنها در جامعهی ایرانی از سوی دیگر دارد.
چند وقت پیش پسربچهی یکی از اقوام، اسم عجیب و غریب غذایی را به زبان آورد و به مادرش اصرار میکرد که باید آن را برایش بپزد. با کنکاش دریافتم که این نام را از یکی از شخصیتهای انیمیشن خارجی مورد علاقهاش شنیده و به عنوان یک غذای مقوی و سالم، تاکید خاصی روی آن شده است. از این مساله، باید دو نکتهی مهم دستگیرمان شود تا بلکه متوجه اهمالمان در این زمینه شویم: اول اینکه چطور خارجیها (نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا) در داستانها و انیمیشنهایشان حتی در زمینهی سوق دادن کودکان به خوردن غذاهای سالم هم برنامهریزی میکنند و در قالب داستان به عالیترین شکل ممکن به اهدافشان میرسند و دیگر اینکه کیفیت کارشان به نحوی است که حتی برای کودکان سرزمینها و فرهنگهای دیگر هم جذاب است و اِلِمانهای فرهنگی و اجتماعی جامعهی مبدا را به سادهترین شکل ممکن روانهی جوامع هدف و مقصد میکنند و مسائل مورد نظرشان را بر آنها غالب میکنند! این در حالی است که هیچ ساختار کنترلکنندهای در صدد خط دادن به آنها نیست و در آزادی کامل، مسئولیتشان را به نحو احسن انجام میدهند، چون در این حوزه کارشناس و متخصص هستند و خودشان را در قبال کودکان سرزمینشان مسئول میدانند.
آنها (نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا) بارها و بارها در قصهها و سایر تولیدات قصهمحورشان، بدون هیچ گونه محدودیتی، از هر زاویهای که تشخیص میدهند، به مناسبتها و جشنهای ملی، سبک و سیاق زندگی، آداب و رسوم، خوراکیها، بازیها و خلاصه هر چیز دیگری که جزیی از شاخصههای فرهنگی و اجتماعیشان محسوب میشود، بدون قضاوت و داشتن قصدی مبنی بر انتقال صریح و بدون واسطهی مفاهیم، اشاره و آنها را دستمایهی خلق داستانهای جذاب میکنند و بر اساس قاعدهی انتقال غیرمستقیم مفاهیم، حتی فراتر از مرزها، کودکان سایر کشورها را نیز تحت تاثیر قرار میدهند. این در حالی است که گمان نمیکنم در کتابها و محتواهای داخلی خودمان (اعم از ساختار رسمی آموزش و غیر از آن) در حوزهی کودکان و نوجوانان، بیشتر از تعداد انگشتهای دست به جشن نوروز ایرانی یا سایر مناسبتها اشاره شده باشد. همین امر باعث میگردد کودکان ایرانی، «بابانوئل» را بهتر و بیشتر از «حاجی فیروز» میشناسند.
واقعیت این است که ما هنوز درگیر تعارضات و اختلافنظرهای داخلی خودمان هستیم و نتوانستهایم میان ایرانی بودن و اسلامی بودن، تفاهم و وحدت رویهای در پیش بگیریم و طبیعی است که این تعارض در ابعاد و حیطههای مختلف از جمله تربیت و آموزش کودکان، خودش را نشان میدهد و ضمن آسیبهایی که به آنها وارد میآورد، ادامه پیدا میکند. شوربختانه تصمیمگیران و تولیدکنندگان داخلی، آنقدری که روی برخی مفاهیم ملی داخلی حساسیت نشان میدهند، در مقابل تاخت و تاز مفاهیم خارجی واکنش درخوری نشان نمیدهند. در واقع میتوان به صراحت گفت در حالی که تصمیمگیران و کُنشگران داخلی به نبرد با یکدیگر قد برافراشتهاند و در پی حذف همدیگر برآمدهاند، محتواهای تولید نویسندگان خارجی، ذهن و ضمیر کودکان ایرانی را تصرف کردهاند و عجبا که بیتوجه به این مهم، هنوز به صورت هم چنگ میکشیم و درگیر نزاعهای بیحاصلیم.
البته به شخصه باورم این نیست که اتاقهای فکر سیاسی و پیچیدهای برای تاثیرگذاری، پشت این تولیدات خارجی وجود داشته باشد، اگرچه باید اعتراف نمایم که به خوبی در همین راستا پیش میروند و اثرگذار هستند. تازه به فرض اینکه اتاق فکر پیچیدهی هم برای تهاجم و تحمیل فرهنگی، پشت آنها باشد، تاثیرپذیری کودکان جامعهی ما بیشتر از اینکه ناشی از قدرت عمل آنها (تولیدکنندگان محتواهای خارجی) باشد، ناشی از بلاتکلیفی و ضعف سیستم داخلی خودمان است. میخواهم بگویم چنانچه سیاستگذاری ما سیاستگذاری درستی باشد، حتی اگر نیت تهاجمی هم وجود داشته باشد، ناکام خواهد ماند. درد این است که با عنوان مبارزه با تهاجم فرهنگی، هزینههای هنگفتی صورت میگیرد و البته به تقویت تولیدات داخلی منجر نمیشود و اینجاست که در مقام درماندگان، تلاش میکنیم با بیان موضعگیریهای صریح و مستقیم، جامعه را به عدم استفاده از تولیدات خارجی ترغیب نماییم و طبیعی است که وقتی جایگزین جذاب و قدرتمندی برای ارائه نداشته باشیم، از این موضعگیریها هم طَرفی نخواهیم بست.
رویه و سیاست تولید محتوا
رویه و سیاست تولید محتوا در این زمینه، باید با دو رویکرد مشخص اتفاق بیفتد: نخست استفاده از باورها، ارزشها، فضاها، عناصر و سبک و سیاق زندگی ایرانی و دوم در دستور کار قرار دادن مفهوم صلح و آرامش و تاکید بر حقوق پایهی همهی کودکان و نوجوانان دنیا، فارغ از مرزها و سیاستهای مختلف کشورها و جوامع گوناگون؛ چرا که باور عمومی همگان این است که صلح و آرامش، حق تحصیل و... جزو حقوق اولیهی تمام کودکان جهان محسوب میشود و تابعی از رنگ، نژاد و زبانی خاص نیست. رعایت این قاعده و تلاش برای تحقق آن در سیاستگذاری و محتواسازی، گامی اساسی برای بهبود شرایط کودکان جهان است.
طبق این قاعده، اگر به وضعیت اسفبار کودکان فلسطینی اشاره میکنیم، نباید باعث شود از کودکان گرسنهی آفریقایی غفلت کنیم و اصولا پرداختن به اوضاع کودکان، نباید تابعی از برنامههای سیاسی کلان کشور باشد. تجربه ثابت نموده که تلاش برای القای برخی مفاهیم سنگین و خارج از محدودهی درک و تحلیل به کودکان، علاوه بر ایجاد مشکلات عدیده برای آنها، نتیجهی دلخواهی در بر نخواهد داشت. بر همین اساس اگر ساختار، باورش این است که سیاستها و مواضعش (در سطح کلان) بر حق است، نباید واهمه و ترسی نسبت به تحلیل آنها و پذیرششان در یک فرایند تعقلی از جانب افراد به بلوغ رسیده و دانا داشته باشد.
بیتوجهی به نویسندگان داخلی و محتواهای مرغوب ایرانی: مسالهی دیگری که باعث نگرانی است، بیتوجهی ناشران و تصمیمگیران نسبت به نویسندگان داخلی و محتواهای تولیدشده توسط آنهاست. افزایش ترجمه و چاپ قصهها و داستانهای خارجی توسط ناشران ایرانی که گوی سبقت را از کانالهای تلویزیونی و محتواهای اینترنتی هم ربوده است، روز به روز ابعاد نگرانکنندهتری پیدا میکند. این در حالی است که در مسیر ناهموار قصهنویسان ایرانی، هزار جور سنگاندازی میشود و آنها فقط با گذر از هفتخوان رستم است که قادر به چاپ آثارشان میشوند و تازه پس از آن هم باید محتوای تولید شدهشان را در بازاری ارائه نمایند که در قُرُقِ آثار ترجمه شدهی خارجی است.
به جرات میتوان گفت هیچ کدام از قصهنویسان ایرانی به صورت حرفهای قادر به انجام فعالیت تخصصی خود نیستند و برای امرار معاش ناگزیر از تن دادن به شغلهای گوناگون و غیر مرتبط با حوزهی کاریشان هستند؛ چراکه قادر نیستند بر پایهی سود حاصل از نشر آثار خود، امورات زندگیشان را حتی در نازلترین شکل ممکن بگذرانند. گرانیگاه چرخهی چاپ و نشر کشور، نویسندگان و مولفان هستند و اصولا اگر فعالیت آنها نباشد، چاپ و نشری هم وجود نخواهد داشت؛ با این همه جالب است بدانید از آنجا که این چرخه، معیوب و ناکارآمد است، تنها کسی که دستش از سود حاصل از این چرخه کوتاه است، آفریننده و خالق اثر است. در کنار این مسائل، پروسهی دولتی دریافت مجوز نشر کتاب و بروکراسی حاکم بر آن و برخورد سلیقهای در حوزهی بررسی آثار باعث گردیده هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی آنچنان که باید و شاید، آثار مناسب و کافی منتشر نگردد. طبیعی است در چنین شرایطی گرایش به محتواهای وارداتی بیشتر میشود، چون خلاء مذکور باید به نوعی پُر شود. جالب است بدانید در پروسهی اخذ مجوز چاپ و انتشار، حساسیتی که در بررسی آثار داخلی هست، در مورد آثار خارجی با این شدت و حدت وجود ندارد.
ضرورت احیاء قصه و تقویت ساختار و محتوای آن
فارغ از بحث کلی تولید محتوا، در حوزهی قصه، قصهنویسی و قصهگویی هم با مشکلاتی مواجه هستیم که شاید اصلیترین و عمدهترینش، عدم بازنگری در سبک و سیاق بر اساس تغییرات شکل گرفته در نوع زندگی نسبت به گذشته باشد. در همین زمینه ضرورت دارد هم در بحث قصه و قصهنویسی و هم قصهگویی پوستاندازی جدی اتفاق بیفتد:
- قصه
- قصهنویسی
- قصهگویی
قصه: یکی از مواردی که امروز باعث نگرانی است، دست به دست شدن قصههای تکراری است. در همین جشنواره قصهگویی هر سال حجم بالایی از قصهها تکراری است. «حسن کچل»، «کدو قلقلهزن»، «رستم و سهراب» و... هر سال توسط قصهگویان شهرهای مختلف تکرار میشوند. واقعیت این است که حتی ما نیز به عنوان داور جشنواره، از تکرار این قصهها خسته شدهایم، و هر بار منتظریم از سوی یکی از قصهگویان، ابتکاری صورت گرفته باشد و رویکرد تازهای از این قصهها ارائه شود و زهی خیال باطل.
قصهگویان ما تا به امروز همواره از پشتوانهی غنی و نسبتا متنوع ادبیات کلاسیکمان استفاده کردهاند و در این زمینه تا آنجا پیش رفتهایم که آن را به تکرار رساندهایم. به هیچ عنوان منکر غنای قصههای کلاسیک ایرانی نیستم، اما متاسفانه استفادهی بدون خلاقیت از آنها در دنیای امروز باعث گردیده نتایجی که مورد نظر است حاصل نشود، چون کودک ایرانی به دلایلی که به آنها اشاره خواهم نمود، ارتباط چندانی با این قبیل قصهها برقرار نمیکند. اگر تنها بخواهیم این دلایل را در قالب تفاوتهای بین نسلی، نوع زندگی و شکل ارائهی قصهها خلاصه کنیم، کافی به نظر میرسد.
بازنویسی و بازآفرینی قصههای کلاسیک و کهن
در این که نوع و سبک زندگی کودکان امروز با آدمهایی که در عصر کلاسیک میزیستهاند، فرق بسیاری کرده است، هیچ شکی وجود ندارد. این تفاوت هم در نوع زندگی، نگرش به مفاهیم و حتی واژههای مورد استفاده قابل ردیابی است. کودک امروزی معنای بسیاری از واژههایی که در روایت این قصهها به کار رفته را نمیداند، چون در زندگی او مورد استفاده قرار نمیگیرند و اگر هم استفاده میشوند، شکل امروزی خاص خودشان را دارند. واژههایی چون: «حاکم»، «طبیب»، «قاضی»، «فرمانروا»، «خلیفه»، «خارکن»، «عطار»، «درویش» و واژههای بسیار دیگر، برای کودکان امروز، واژههای نامانوسی هستند. بنابراین در حوزهی استفاده از این قصهها، ضروری است قصهنویسان و قصهگویان از تکنیکهای بازآفرینی و بازنویسی آگاهی داشته باشند و روایت تازهای از این آثار ارائه نمایند.
بازنویسی فقط ساده کردن و قابل ارتباط کردن نیست
البته به هیچ عنوان منظور این نیست که فقط معادلی امروزی برای واژگان ناآشنای قصهی کلاسیک پیدا کنیم و انتظار داشته باشیم دیگر مشکلی وجود نداشته باشد. وقتی یک واژه به صورت کلی کاربردش را در زندگی امروز از دست داده، نمیتوان معادلی برایش پیدا کرد؛ از این گذشته، حتی در صورت پیدا کردن واژههای معادل، باید متوجه باشیم که آیا با این تغییرات قصه و مفهوم آن دستخوش تغییر و تحول میشود، یا نه. به عنوان مثال ممکن است برای واژههای کلاسیکی چون «گزمه» و «حاکم» بتوان معادلی امروزی پیدا کرد، ولی آیا میتوان با معادل امروزی آن قصه را پیش برد؟ در ادامه به یک نمونه بازنویسی ناموفق از کتاب فارسی سوم دبستان اشاره میشود:
«افتادن از آسمان»
روزی مردی نزد حاکم رفت و گفت: «به دادم برسید. یک نفر به زور وارد خانهی من شده است و میگوید این خانه، مال اوست.»
حاکم دستور داد تا آن مرد را بیاورند. وقتی او را آوردند، حاکم از او پرسید: «چرا میخواهی به زور، خانهی این مرد را بگیری؟»
مرد جواب داد: «من از آسمان افتادهام توی آن خانه، پس خانه مال من است.»
حاکم دستور داد او را مجازات کنند. مرد در حالی که ناله میکرد، گفت: «آخر برای چه مرا میزنید؟»
حاکم پاسخ داد: «گفتم آنقدر تو را بزنند، تا حواست کاملا سر جایش بیاید، که اگر بار دیگر خواستی از آسمان بیفتی، مواظب باشی در خانهی دیگران نیفتی!»
بازنویسی این حکایت قرار است چه بازخورد مثبتی را برای کودک به همراه داشته باشد؟ علاوه بر اینکه هیچ نکتهی مثبتی منتقل نمیکند، میتواند منبع بدآموزی هم باشد.
در صورت توانایی قصهنویسان و قصهگویان، بازنویسی و بازآفرینی تنها در سطح بیرونی و واژگانیِ روایت اتفاق نخواهد افتاد، بلکه میتوان حتی با زیرکی و هنرمندی روایت تازهتری از قصههای کلاسیک ارائه نمود. مثلا با تغییر پایان قصهی «رستم و سهراب»، میتوانیم دریچهی تازهای به روی مخاطبان بگشاییم و برای آنها جذابیت خلاقانهای ایجاد نماییم تا ذهنشان را به فکر کردن در جهت دیگری وادار سازیم، و در این راه محدودیتی وجود ندارد و آنچه تعیینکننده است، خلاقیت ماست. برقراری پیوند قصهای، روایتی و محتوایی میان متون کهن و کودکان امروزی فرایند دشواری است که انجام آن مستلزم داشتن خلاقیت و البته تخصص است و با برگزاری کارگاههای آموزشی برای نویسندگان و مربیان و معلمان میتوان به تسهیل این فرایند کمک کرد.
قصهنویسی: متاسفانه در حال حاضر نسبت به جمعیت کشور، تعداد بسیار کمی قصهنویس مشغول فعالیت هستند. همین تعداد کم نیز برای خلق آثارشان با مشکلات جدی و مهمی مواجه هستند که در بالا به بخشی از آنها اشاره گردید. مشکلات معیشتی و صنفی، سنگاندازیهای مسیر نشر و... شرایطی را به وجود آورده که کمتر کسی در این مسیر قادر به ادامه است. بنابراین برای تولید قصههایی با محتوای امروزی و موثر برای کودکان و نوجوانان و حتی بهروزرسانی ادبیات کلاسیک با مشکل مواجه هستیم. تولیدات سطحی و ناشی توسط غیرمتخصصان و ناآگاهانِ تصمیمگیر میتواند باعث پدید آمدن مشکلاتی شود که تاثیرات آن تا مدتها از بین رفتنی نیست. به بخشی از یک نمونهی درسی (کتاب فارسی سوم دبستان) دقت کنید:
«شبهای تابستان»
شبهای تابستان، وقتی مادرم رختخواب من و برادرم را روی پشتبام پهن میکند؛ از تماشای آسمان پُر ستاره لذت میبرم. معمولا آسمان صاف است و ستارهها با درخشش زیبایی، آن را آراستهاند. همیشه از خودم میپرسم این نقطههای نورانی کوچک و بزرگ که از آن بالا به ما چشمک میزنند، چه هستند؟...
اولین پرسشهایی که بعد از خوانش این داستان به ذهن متبادر میشود این است که آیا هنوز هستند کودکانی که روی پشتبام بخوابند؟ آیا اشاره به این مبحث در حوزهی ترغیب کودکان به انجام این کار، خطرناک نیست؟ آیا ضرورت داشت برای پرداختن به بحث فضا و ستارگان، زیرساختی چون پهن کردن رختخواب و خوابیدن روی پشتبام را در نظر گرفت؟ آیا بازدید از رصدخانه در قالب یک بازدید یا گردش علمی، امروزیتر و مناسبتر نبود؟ یا وقوع یک ماهگرفتگی و علاقه به رصد آن؟ مطمئن باشید نویسندهی متن مورد اشاره، هرگز به پیامدهای نوشتهاش فکر نکرده است و بدون شک دنیای ذهنیاش از دنیای ذهنی کودکان امروز، فرسخها فاصله دارد.
شاید یکی از راههای برونرفت از این وضعیت، علاوه بر حمایت مادی و معنوی از قصهنویسان؛ آموزش قصهنویسی به قصهگویان و مربیان فرهنگی و معلمان است تا در چارچوب شغلی و تخصصیشان بخشی از خلاء موجود را با آگاهی برطرف نمایند. از آنجا که قصه، از جمله ابزارهای بسیار مهم آنهاست، ضروری است توانایی آنها را در این زمینه تقویت کنیم تا علاوه بر پشتیبانی از قصه، جایگاه مسئولیتی آنها را هم در راستای مسئولیتهای تخصصیشان تقویت سازیم. به هر حال آنها بر اساس جایگاه شغلی و مسئولیتی و البته علایق و تجربیاتی که دارند، پتانسیل بسیار ارزشمندی برای برطرف نمودن خلاء مورد اشاره هستند. کافی است بر اساس یک برنامهی کارشناسی شده و هدفمند، مربیان فرهنگی و قصهگویان مراکز کانون و معلمان مدارس، هر کدام بر اساس بومِ خاص خود، نسبت به گردآوری قصهها، افسانهها و باورداشتهای آن منطقه اقدام نمایند و بر اساس آموزشهای که میبینند آنها را به متنهای امروزی و قابل استفاده تبدیل نمایند.
قصهگویی: همانطور که در بالا اشاره گردید، تغییر سبک زندگی امروز کودکان و نوجوانان و باز شدن پای تکنولوژیهای مختلف به زندگی آنها، باعث تغییرات گستردهای در ذائقهشان شده است. به همین دلیل اگر بخواهیم آنها را مخاطب قصهای قرار دهیم، به هیچ عنوان کار سادهای در پیش نخواهیم داشت و اگر قرار است در این مسیر به نتیجه برسیم و موفق باشیم، باید در زمینهی انتخاب قصه، شکل روایت آن و همچنین محتوایی که بنا داریم از این طریق منتقل نماییم، دست به خلاقیتهای گستردهای بزنیم. از جمله کارهایی که در این زمینه میتوان انجام داد، مهیا نمودن شرایط مشارکت کودکان و نوجوانان در فرایند روایت قصه است. یک قصهگوی مجرب تا آنجا پیش میرود که با ارائهی کدهایی تلاش میکند زمینهی مشارکت کودکان و نوجوانان را در روایت قصهاش فراهم کند و آنچنان دنیای آنها را بشناسد و بر ساختار و فرایند قصه مسلط باشد که به صورت بداهه و صرفا بر اساس آنچه آنها میگویند، روایتش را به پیش ببرد و به اصطلاح کم نیاورد. این در حالی است که بسیاری از قصهگویان، متاسفانه متن قصه را خط به خط حفظ میکنند که به هیچ عنوان کار درستی نیست. قصهگوی حرفهای میداند که بخشی از موفقیت اجرا در زمان اجرا و بر اساس شرایط مخاطبانش حاصل میشود و در همین راستا، به زیرکی به فکر مدیریت آن است. بنابراین او فقط روایت کلی قصهاش را به ذهن میسپارد و در زمان اجرا، روی خلاقیت و موقعیتسنجیاش حساب ویژهای باز میکند؛ چون به خوبی میداند که نباید چارچوب ثابتی برای اجرایش داشته باشد و بر اساس موقعیت، هر اجرا با اجرای دیگرش میتواند تفاوتهایی داشته باشد. برای تحقق آنچه گفته شد، نوآوری در قسمتهای اصلی قصهگویی امری اجتنابناپذیر است:
- ابزار
- روایت
- محتوا
ابزار: باید بپذیریم که امروز دیگر به شیوهی نقالان نمیتوانیم چوبی زیر بغل بگذاریم و هر بار کف دستهایمان را به هم بزنیم و با مخاطبانمان (تازه اگر وجود داشته باشند) ارتباط برقرار کنیم. امروز تنوع بازیها و سرگرمیهای کودکان و نوجوانان تا آنجاست که آنها با طیف وسیعی از انتخابها مواجه هستند و دستشان برای انتخاب کاملا باز است و قصه، فقط یکی از آنهاست. همین تنوع باعث میگردد کار برای قصهگو دشوار باشد و البته برای او هیچ تضمینی برای موفقیت در زمینه ارتباط گرفتن با مخاطب وجود نداشته باشد. بنابراین اگر قرار است قصهگو در مسیر ارائهی کارش موفق باشد، ضروری است دست از شیوههای کلاسیک و تکراری گذشته بکشد و خودش را به ابزارهای امروزی مجهز نماید. مثلا به جای چوب، از تبلت و امکانات این وسیله در حوزهی افکتهای مختلف صدا، طیفهای نور برای فضاسازی و... استفاده نماید. یا به جای پردههای کلاسیک، از امکانات گرافیکی صفحات بزرگ کامپیوتری و ویدئو پروجکشن بهره بگیرد.
روایت: هر چقدر، شکل زندگی دچار تغییر میشود، نحوهی ارتباطات نیز دستخوش تغییر میشود و نیازمند بهروزرسانی است. بخصوص در دو دههی اخیر، این تفاوتها به اوج رسیده و باعث گردیده نه نسلهای پیشین، که حتی والدین هم با کودکانشان در این زمینه مشکلاتی داشته باشند. بنابراین ضرورت دارد برای ارتباطگیری بهتر، به دنیای ذهنی و علاقمندیهای آنها نزدیک و نزدیکتر شویم و آن را بشناسیم؛ تنها از این طریق است که موفق به ایجاد ارتباط با آنها میشویم. در همین زمینه بر اساس ذائقهی کودکان و نوجوانان میتوانیم از سبکهای مختلف روایتی دلخواه آنها استفاده نماییم. از آنجا که کودکان امروزی به شوخی و طنز علاقهی بیشتری دارند، انتخاب این قالب برای روایت قصه میتواند میتواند تا حدودی به بهبود ارتباطگیری کمک نماید.
به تجربه میتوانم بگویم که کودکان و نوجوانان امروزی در مواجهه با روایتهای خطی و کلاسیک کلافه میشوند و حوصلهشان سر میرود. بنابراین با در نظر داشتن این نکته، قصهنویسان و قصهگویان باید با شیوههای مدرنتر روایت، آشنایی داشته باشند و از آنها استفاده نمایند. با بر هم زدن ساختار خطی روایت قصهها، میتوانیم هم تنوع بسیار خوبی در حوزهی روایت و جذابیت روایت ایجاد نماییم و هم با پرتاب مخاطب به عمق قصه و درگیر کردنش با مسالهی اصلی قصه از همان آغاز، قصههایی جذابتر با تعلیق و کشش بیشتر، خلق نماییم.
فراهم کردن زمینهی دخالت مخاطب در قصه نیز یکی دیگر از راههای برقراری ارتباط عمیقتر با اوست. مثلا میتوانیم نامهای واقعی آنها را جایگزین نام کاراکترهای قصه نماییم و به این واسطه پایشان را به قصه باز کنیم و زمینهی همذاتپنداریشان را فراهم. در نظر گرفتن «پایان باز» برای قصه هم میتواند منجر به ارتباط بهتر با شود. حتی میتوانیم با دخیل کردن آنها در فرایند قصه، پایان را با کمک خودِ آنها و به صورت خلاقانه بیافرینم. لازمهی انجام این کار و موفقیت در آن، شناخت ساختار قصه و آگاهی از چگونگی شکلگیری آن است.
مفهوم: همهی ما از قدرت تاثیرگذاری قصه در بیان و انتقال مفاهیم اساسی زندگی آگاهیم. بنابراین لازم است بر اساس این مهم، به سراغ مفاهیمی برویم که مناسب مقطع سنی کودکان و نوجوانان است. هر چقدر روال مفهومپردازی در قصه صراحت کمتری داشته باشد و به اصطلاح بهتر در قصه حل شده باشد، نتیجهگیری بهتری میتواند حاصل شود. مفهوم در قصه باید مانند طعم یک نوشیدنی باشد که در نگاه اول دیده نمیشود. برای درک طعم شیرین یک شربت حتما باید جرعهای از این شربت بنوشند و صد البته اگر مزهاش را دوست داشته باشند، با ولع بیشتری به نوشیدنش ادامه میدهند. قصهنویسان و قصهگویانی که به عمق و ابعاد کارشان آشنا نیستند، به دام پند و موعظه میافتند و خیلی وقتها بیآنکه بدانند شیوهی انتقال مستقیم را در دستور کار قرار میدهند. تابع مثال پیشین، در این زمینه میتوانیم این گونه بگوییم که قصهنویس یا قصهگو به جای شکر که در قصه حل شده و دیده نمیشود، از ماسه استفاده کنید. ماسه هرگز در مایع داستان حل نمیشود، از قبل دیده میشود و البته طعم خاص و خوشایندی ندارد. نام این مبحث را «چربش محتوا بر قصه» گذاشتهام که هم در کتابهای درسی و آموزشی و هم قصههای غیر حرفهای به وفور دیده میشود.
به صورت کلی در مورد ضرورت بازنگری در ساختار قصه، قصهنویسی و قصهگویی شاید اشاره به طنزی کوتاه که بدون ذکر نام در فضای مجازی دست به دست میشود، خالی از لطف نباشد:
«گاو «ماما» میکرد، گوسفند «بعبع» میکرد، سگ «واقواق» میکرد و همه با هم فریاد میزدند: «حسنک کجایی؟»
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود؛ او مدت زیادی است که به خانه نمیآید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تیشرتهای تنگ به تن میکند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل میزند.
پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد، چون زیاد چت کرده بود. او نمیدانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند. پتروس در حال چت کردن، غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود، اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده، اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد. ریزعلی چراغقوه داشت، اما حوصلهی دردسر نداشت. قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند، اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلا حوصلهی مهمان ندارد. او پول ندارد تا مهمانی بدهد. او در خانه تخممرغ و پنیر دارد، اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت الاغ فروخت، اما او از چوپان دروغگو گله ندارد. چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد، به همین دلیل است که دیگر در کتابهای دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد.»
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو