گوزن و پروانه
گوزن و پروانه
پايگاه خبري زرك ـ دکتر مصطفی جلالیفخر
دو شب پیش، تختی برای پذیرش نداشتیم اما هجوم بیماران کرونا به کابوس شبیه شده بود. و یکی از آنها زنی چهل و چند ساله، بیحال، بدحال، و رو به زوال. در حالی که شمع نفسش در حال آب شدن بود، دختر ده یازده سالهاش مثل پروانه دورش میچرخید و «مامان پروانه»اش را صدا میکرد. تخت خالی نداشتیم. و در برابر چشمان خیس دخترش، چارهای جز سوگند به خدا نداشتم تا شاید حرفم را باور کند. که تمام ظرفیت آیسییو کرونا پر شده است و حالِ هیچ کس در حد انتقال به بخش، مساعد نیست. اما دخترک مادرش را میخواست و طبیعی بود که او هم مرا قسم میداد که «تورو خدا، تورو خدا!». در حالی که داشتیم تلاش میکردیم در بیمارستانهای دیگر، تخت خالی برایش پیدا کنیم و نمیتوانستیم، حال مادرش بدتر شد و هوشیاریاش کم شد.
و همکار متخصص طب اورژانس، چارهای جز لولهگذاری در نای نداشت. در همین حال خبر رسید که یکی از بیماران آیسییو فوت کرد. مادری میانسال که پس از یک هفته تقلا، تن به تقدیر تلخ سپرد و رفت و تختش خالی شد. غمگین شدیم اما آن روی سکه، تختی خالی بود که میتوانستیم مادر جوان را در آن جا بستری کنیم. و این خبر، دخترکِ بیقرار را خوشحال کرد. و به او نگفتیم که این تخت، چگونه خالی شده و فکر کرد ما در اتاقها و راهروها گشتهایم و در گوشهای ناپیدا، تخت را یافتهایم.
و کمی بعد در حالی که مشغول ویزیت مریض دیگری بودم، صدایم کرد. و این خودکار کلهگوزنی را به سمتم دراز کرد و گفت: «این هدیهی من به شما. پسرعمهام از ایتالیا برایم فرستاده. قشنگه. مال شما که برای مامانم تخت خالی پیدا کردید» و قبول کردم و بلافاصله به خودش برگرداندم، چون سوغاتی پسرعمهاش بود. اما او حاضر به پس گرفتن نبود و اصرار داشت که تشکرش را بپذیرم و در جیب روپوشم بگذارم. و قبول کردم و گذاشتم. و بعد در جاقلمی روی میز کارم در خانه گذاشتم. الهی مادرش زنده بماند تا این خودکار، یادگار غمگین و شرمگینی از آن شب سهمگین نشود.
انتهای پيام/
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو