درد و زخم و ستم وقتی که از حد بگذرد سبب بیتفاوتی میشود
درد و زخم و ستم وقتی که از حد بگذرد سبب بیتفاوتی میشود
پایگاه خبری زرک ـ ماشا اکبری*
هر چه که از حد و آستانه خود بگذرد ناچار رو به اُفت و افول میگذارد. درست مثل عقربه دستگاه فشارسنج. وقتی که پمپ هوای یک فشارسنج را در مشت خود میفشاریم فنر متصل به عقربه را تحت فشار و استرس قرار میدهیم. واکنش عقربه در قبال این فشار جابجایی مقابل اعداد و ارقامی است که نشان میدهد ما تا چه اندازه به دستگاه فشار وارد کردهایم. این رقم از صفر تا سی متغیر است. وقتی عقربه نزدیک سی و بالاتر از آن قرار بگیرد یعنی فنر و عقربه دستگاه بیشتر از ظرفیتش تحت فشار قرار گرفته است. در چنین حالتی فنر متصل به عقربه در میرود و عقربه از فشار و استرس وارده رها میشود. در این وضعیت تلاش برای بالا بردن عقربک دستگاه بیهوده است و فشارسنج نسبت به تکاپو و تلاش بیشتر کاملا بیتفاوت میشود. درد و زخم هم وقتی که از حد معینی بگذرند چنین وضعیتی پیدا میکنند. سوختگی دقیقا چنین پروسهای است. سالهایی که در اورژانس حوادث مشغول کار بودم بارها این اتفاق را تجربه کردم. چه بسیار کسانی که با اندک سوختگی هوار و هیاهو میکردند از درد و سوزش. و چه بسا افرادی که با سوختگیهای عمیق و درجه سه آرام و بیصدا روی سکوی حمامِ سوختگیِ بخش اورژانس چشم میگرداندند و بیخیال و بیدغدغه پا روی پا میانداختند و تو گویی که در حال گوش دادن به موسیقی دلخواهشان هستند. مسئله این است که سوختگی عمیق درجه سه که در آن تمام پوست و لایههای آن از بین میروند و استخوانها هم آسیب میبینند، مثل استخوانهای مجتبا وقتی که در یک روز بارانی دستش به سیم برق فشار قوی گرفت و یک دست و یک پایش را از دست داد و استخوانهایش مثل سیبزمینی پوکیدند و سر مفاصلش مثل تخممرغ پخته ترک برداشتند لزوما درد و رنج بیشتری از یک سوختگی سطحی درجه یک و بیاهمیت ندارد. در سوختگی درجه سه درد و سوزش از حد گذشته است و فنر همه اعصاب محیطی و مرکزی در رفته است و دستگاه بدن بیخیال درد و سوزش شده است عین عقربک دستگاه فشارسنج.گاه با آدمهایی روبرو میشدم که بابت یک خراشیدگی ساده آخ و اوخ و اوف و اَفشان تمام بخش را فرا میگرفت. یک بار هم با پیرزنی مواجه شدم که همه اعضای خانوادهاش را به علت تصادف از دست داده بود و خودش هم شکستگی باز مچ پا داشت اما بدون هیچ شکایتی به راحتی با همان پای شکستگی باز راه میرفت و شیون میکرد. انگار نه انگار که استخوان از پوست پایش بیرون زده بود!
زخمها و ظلمها هم همین حکایت را دارند. ما گاهی به کسی زخم میزنیم. کوچک و محدود. داد و هوار طرف در میآید، آه و نالهاش اشتهای زخم زدن و ظلم کردن ما را تحریک میکند، نشتر را عمیقتر و عمدیتر فرو میکنیم در جسمش، جانش را بیشتر میخراشیم. ما از زنجمورهها و رنجمویهها جریتر و جدیتر میشویم. بیشتر میتراشیم و بدتر میخراشیم. گاهی ظلم و زخم را تا جایی ادامه میدهیم و فشار را تا جایی بالا میبریم که فنر آن مظلومِ زخمی در میرود. در چنین حالتی دیگر تلاش ما برای آزار دیگری صرفه نمیکند و به خودمان خسارت میزنیم.
کاش همه ما با هر عنوانی و اسمی که دستی در تولید درد و زایش زخم و ایجاد ستم برای دیگری و دیگران داریم و مدام این مته چرخان را در روح و جسم دیگران میچرخانیم این نکته را میدانستیم و میپذیرفتیم که درد و زخم و ستم وقتی که از حد بگذرد سبب بیتفاوتی دردمند و زخم خورده و ستم دیده میشود و تلاش ما برای فرسودن دیگری به فرسایش خودمان میانجامد. شاید اگر ما این نکته بدیهی را میدانستیم برای درد دادن و زخم زدن و دیگر آزاریِ حد یَقِفی تعریف میکردیم!
* روزنامه نگار ـ مدافع سلامت(پرستار)
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو