آبدارخانه «علی اشرف»
آبدارخانه «علی اشرف»
اختصاصی پایگاه خبری زرک
۱۰ سال پیش اولین بار سرو کله «علی اشرف» در آبدارخانه اداره پیدا شد. جوانی خوش سیما که تازه خدمت سربازی را پشت سر گذاشته بود و بلافاصله با مدرک دیپلم در آبدارخانه طبقه مدیر مشغول به کار شد. آن موقع هفتهای دوجلسه فوتبال تمرین میکردیم و به واسطه جوانی، یک تیم با تمرینات منظم داشتیم که در مسابقات اداری شهرستان و استان و حتی کشوری هم حضور مییافتیم. «علی اشرف» هم، دیوانه فوتبال و یک فوتبالیست خوش فکر، خوش تکنیک و پُر جنبوجوش بود که بعد از اولین حضورش در تمرینات تیم، توجه مربی و بازیکنان را به خود جلب کرد. از آن روز به بعد در یک تیم بودیم و حریف نداشتیم دو اسم از تیم «بارسلونا» برایمان انتخاب کرد «ژاوی و اینیستا»؛ همین موجب شد «علی اشرف» رابطه نزدیک با من داشته باشد و هر روز صبح اول وقت یک ساعت، بازیهای فوتبال از جمله بازیهای لیگ برتر به ویژه «پرسپولیس»، «بارسلونا» را آنالیز کند و هر موقع هم بازی نبود از خاطرات فوتبالی و تمرینات تیم خودمان.
بارها اول وقت تلفنهمراهش زنگ میخورد در اوج تجزیه تحلیل فوتبال یا جواب نمیداد و یا میگفت: «اتاق مدیر هستم تا نیم ساعت» و اگر دفتر مدیر تماس میگرفت بلافاصله میرفت و بعد برمیگشت ادامه آنالیز فوتبال. این قصة هر روز «علی اشرف» بود تا چند سال بعد که ازدواج کرد و سر به زیر افسار متاهل شدن برد. صبحها خسته بود و دیر سر کار حاضر میشد و بحث فوتبالی هم کمتر شد صبح یک سری چای بین همکاران توزیع میکرد و در کوچکترین فرصت دو صندلی کنار هم میگذاشت؛ یک صندلی چرخدار فرسوده که مربوط به اتاق یکی از معاونان بود، ولی بالاخره صندلی ریاست بود و یک صندلی قدیمی. تکیه میداد به صندلی ریاست، سر میبرد پشت و پاهایش را میکشید روی صندلی قدیمی چُرت میزد احتمالا این رفتار مدیران بوده و «علی اشرف» هم آموخته بود که چطور خستگی و کمخوابی شب قبل را در محیط کارش جبران کند... . مدتی گذشت تا «علی اشرف» پدر شد. ماشینی خرید. برای تامین مخارج زندگی از اداره که تعطیل میشد مستقیم میرفت آژانس مسافرکشی تا پاسی از شب. حالا «علی اشرف» به اندازه یک توپ فوتبال شکم زده و چاق شده، اما باز هم پیگیر فوتبال هست نه به چالاکی قبلی؛ اما یک تغییر جدید دستاورد حضورش در آژانس مسافربری بود و آن هم تقویت دیدگاه اجتماعی و اظهار نظر در مورد موضوعات مختلف. از آنجاییکه در محل کار بسیار محافظه کار بود جرئت بحث سیاسی را نداشت فقط مسائل اجتماعی را بر گرفته از مسافران روز قبل بیان میکرد. هر چند دیر هنگام، اما جمعبندی مسائل بیان شده لایهبرداری اجتماعی واقعیتهای موجود جامعه است که میتواند در جای خود مثمر ثمر باشد.
قضاوت بیجا ممنوع!
۱۰ ماه از شیوع بیماری فراگیر «کرونا» گذشته و سبک زندگی مردم تحت تاثیر آن قرار گرفته، «علی اشرف» هم یکی از ساکنان کره خاکی است که زندگی اداری و شخصی او نیز با کرونا ویروس دستخوش تغییراتی شده. اینروزها «علی اشرف» بیشتر به امور ضد عفونی دستگیره درها، سرویسهای بهداشتی، اتاقها، آب جوش کردن و... میپردازد. افکار و مباحث «علی اشرف» برگرفته از مسافران روز قبلش است. امروز با آب و تاب همیشگی قضاوت را به چالش کشید و گفت: «آدمهای اینروزها چقدر زود همدیگر را قضاوت میکنند.» و مستقیم شروع به تعریف کرد که: بعد از ظهر روز قبل، با درخواست اینترنتی از اسنپ یک مسافر خانم را از منطقه حاشیهنشین به مقصد آرامستان سوار کردم. تعجب کردم این موقع هفته، انتهای آرامستان که منطقهای متروکه است و مناسب یک دختر جوان نیست به تنهایی به چنین محلی برود. در این فکر بودم که گفت: کنار سوپر مارکت بایست، ایستادم و پیاده شد برگشت دو تا نوشیدنی، بیسکویت و کلوچه و چند نخ سیگار داخل پلاستیک سوار شد و حرکت کرد. دوباره تماس گرفت و آدرس دقیق را از آن طرف خط گرفت. پس از چند دقیقه به درب ورودی آرامستان رسیدیم خلوت و ترسناک از خیابانهای قبرستان گذشتیم و من همچنان در افکار منفی خود بودم که قرار است با این وسایل، مسافر اسنپ به کجا برود. از یک فرعی سمت راست بالا رفتم تا به انتهای جاده رسیدم پیاده شد و چند متر آنطرفتر دو کارگر مشغول حفر قبر بودند. دختر جوان رفت و چند لحظهای کنارشان ایستاد خوراکیها را تحویل داد و برگشت. من که کمتر با مسافران صحبت میکنم طاقت نیاوردم و موضوع را جویا شدم. گفت: «یکی از کارگرها پدرم هست اینروزها با شیوع بیماری کرونا و افزایش مرگ و میر کارشان شلوغتر شده و امروز صبح هم سفارش قبر داشت و بعد از ظهر تماس گرفت تا برایش آذوقهای ببرم، اما افسوس در خانه چیزی نبود.» و من ماندم و قضاوت بیجا!
مقاله
یادداشت
گزارش
گفتگو